یک استکان حرف

یک استکان حرف

نوشته های یک در حال پیشرفت
یک استکان حرف

یک استکان حرف

نوشته های یک در حال پیشرفت

روز های اول سال جدید

چند وقته اومدم دانشگاه انگاری تموم غصه های دنیا ریخته رو سرم. نمیدونم چمه ! اصن حالم جالب نیس !

نمیدونم آخه چرا اینجوری شدم ؟!!! مگه چی دیدم؟ چی شده ؟ چیکار کردم ؟ البته خب شاید بدونم. همون روز اول که رسیدم یکیو دیدم که همه خاطرات دو ترم گذشته یادم اومد ! همه دلتنگیا رو دلم سنگینی کرد. اون که نمی فهمید با بغض باهاش حرف میزدم . هنوزم مثل قبل خوشگل و باوقار.

هنوزم همون قدر دوسش دارم.

خدایا یه کار کن اینو نخونه. میدونم ناراحت میشه.

بد دلم گرفته! ای خدا! باید گریه کنم سبک بشم!

چه بد دل گیرم امشب / باز در دلم غوغاییست / خدایا ، آرامم کن ، آتش است در دلم / وای خدایا / ببار بر من / ببار

دبستان

دبستانمون به خونمون زنگ می زدن برای پوریا جایزه بیارید که بیست شده بعد به اسم خودشون میدادن به من , منم همش می دونستم اما به روم نمیوردم ‎

به یک استکان حرف بپیوندید